روزهاي تعطيلي
سلام به گلهاي قشنگم يكماه اداره تعطيل شد و شماها براي يك ماه به مهد كودك نرفتيد صبحها ساعت 10 به بعد بيدار مي شديد و تمام زندگي رو بهم مي ريختيد من و بابايي هم در كنارتون بوديم و شبها ساعت 12 به بعد مي خوابيديد فرزندان گلم توي اين يكماه سعي كردم بهتون حسابي خوش بگذره چندين بار پارك رفتيد كلي بازي كرديد كلي خنديد و منو بابايي در كنارتون مي خنديديم روزهاي سختي هم داشتم چون دكوراسيون خونه رو جابجا كردم كل خونه رو تميز كردم و شما وروجكها هم كلي شيطوني مي كرديد امير علي جان توي اين مدت سه مرتبه خداي مهربون كمكمون كرد و تو رو نجات داد دفعه اول كه شب احيا بود و تو با صورت برخورد كردي به لبه تاقچه ، كه مابين دو ابروت شكاف خورد و خونريزي زيادي...